۱۵ اردیبهشت

دلنوشته های شوریده


بهار من

احساس می کنم که هرگز نخواهد توانست دریابی که من چه می کشم، من دارم ذوب میشوم این یک احساس شاعرانه و خیال پردازانه نیست، چون خود دانی که مرا با این عوالم کاری نیست. واقعیتی بیرونی است، اما گاه احساس می کنم که در این ذوب شدن اوج میگیرم بالا می روم تا قاب قوسین او ادنی ⠀
و امشب این احساس را دیدم! باور کن!⠀
نشسته بودم و قبلا بهت گفتم که آن غم گنگ و مبهم و آشنا بسراغم آمده بود فکر می کردم. ناگهان خدا را دیدم. باور کن! باور کن! باور کن!⠀
دست نوازشگرش را بر سرم احساس کردم، خود را در زیر باران لطف بیدریغش یافتم، احساس کاذبی نبود، هوشیار بودم. کاملاً. باور کن.⠀
او را لمس کردم… بی تاب شده بودم. طاقت نیاوردم. بخاک افتادم، سجده کردم، میخواستم فریاد بزنم و گریه گریه گریه…⠀
بیش از هر زمان دیگر او را بخود نزدیک احساس می‌کردم، اقرب من حبل الورید.⠀
نفسم تنگی می‌کند، قلبم را دردی عظیم می فشار و من همچنان دست او را بر سرم احساس می کنم. حالت غریبی است.⠀
و کاش تو می‌توانستی بفهمی، از آن حالت های نادری است که خیلی کم بسراغ آدم می آید. من در خودم شبیه آن را کم داشته ام
خوب بگذریم، بهرحال این بود که قلم و کاغذ را برداشتم و تو را که همیشه در من حضور داری، یعنی خودم را، مخاطب قرار دادم و نوشتم.⠀

و السلام⠀
(حسین شوریده)

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.